آخرین پست 1396

ساخت وبلاگ
بالأخره پایان‌نامه تمام شد. نیاز به زمان دارم برای آنکه ببینم چه بر من گذشته است؛ چه در تجربۀ نوشتن آن، چه در محصول نهایی کار. باید زمان بگذرد تا دریابم چه تجربه‌ای از نوشتن بود که مرا از نوشتن در اینجا بازمی‌داشت. اصلا چرا اینطور شده است که منی که همیشه به دفترچه‌هایم خو کرده بودم، به متن‌هایی که باید حتما عازم جایی می‌شدم، تا در خلوتی، گوشۀ طبیعتی، جایی آن‌ها را بنویسم، حالا هر دفترچۀ تازه‌ای که می‌خرم، بدل به دفتر برنامه‌ریزی می‌شود؟ باید زمان بگذرد تا حتی خود کاری را که انجام داده‌ام، بتوانم از نو ببینم و از نو دریابم. با این حال چیزی از آن دور، مثل ستاره‌ای در آسمان یک شب آلودۀ غبار گرفتۀ تهران، خودنمایی می‌کند؛ یک کلمه: نیرو. چشمانم را که می‌بندم، این کلمه، خاطرۀ محوی است که از لابه‌لای تمام آن خطوط برایم مانده. موضوعی که من روی آن کار کردم، «اروس» بود. «اروس»، معنای وسیعی در زبان یونانی دارد؛ از کام‌ورزی تنانه تا فکرورزی نفسانی، از عشق تا دوستی. اما آنچه از این موضوع برای من ماند، تعبیر «نیرو» بود. هرچه بیشتر در نوشتن پایان‌نامه پیش رفتم، بیشتر دریافتم که اروس طرح نحوی از «حرکت» و به همین میزان طرح نحوی از «نیرو» است. «نیرو» واژۀ خاصی است؛ کیفیت دارد. گرچه غالبا «نیرو» را با «قوه» و «بالقوگی» یکسان می‌انگاریم، اما این تعبیر با خود واژۀ نیرو برابری نمی‌کند. نیرو قوه نیست؛ دست‌کم تا آنجایی که ما قوه را به فعلیت «می‌رسانیم»، اما نیرو را «آزاد می‌کنیم».اصلا گویی از ابتدا در کلمۀ نیرو، طرح آزادی نهفته است. شاید اگر اینطور بنگریم، بیشتر بتوان نیرو را با قوه، نه در معنای آنچه روبروی فعلیت است، بلکه در آن معنی که قوه با «توان» و «قوت» ترادفی دارد، هم‌معنی در نظر گرفت.طول می‌کش آخرین پست 1396...
ما را در سایت آخرین پست 1396 دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : samirarezaeephilosophyut بازدید : 3 تاريخ : جمعه 31 فروردين 1403 ساعت: 16:09

این مدت بنا بر تصادفات زمانی، مثل خانه‌تکانی عید و جابه‌جایی کتاب‌ها و دفترها بعد از مدت‌ها، به تصاویر یا یادداشت‌هایی از گذشته‌های خیلی دور برخوردم. من، خوب یا بد، آدم خاطره‌بازی نیستم؛ نه از آنان که خاطرات را دل‌نشین و با جزئیات به یاد می‌آورند و تعریف می‌کنند، نه از آنانی که خاطره‌سازند. تصادفات زمانی این روزها اما مرا به گذشته‌های دور برد. به کتاب‌ها، یادداشت‌ها و نوشته‌هایی از خودم برخوردم که برخی‌شان حتی تا کودکی‌ام و اولین تجربۀ یادگیری نوشتن بازمی‌گشت. سراغ پوشۀ خاطراتم هم رفتم؛ نوشته‌ها و عکس‌هایی پراکنده، از لحظات و روزهایی پراکنده. دستِ‌آخر آمدم سراغ همین‌جا. همین‌جا را از سر تا ته خواندم. تجربۀ عجیبی بود. هرقدر عقب‌تر می‌رفتم و بعد هم به جلو می‌آمدم، می‌دیدم همه چیز «تکرار» است. در بازه‌های مختلف زمانی، تنها محتوای موضوعات تغییر کرده است- آن هم اگر تغییر کرده باشد- حال آنکه مسائل موجود، شیوۀ طرح آنان و شکل حل آنان-اگر حل شده باشد- کاملا یکسان است. نمی‌خواهم بگویم انتظارش را نداشتم؛ مدت‌هاست که می‌دانم و با این مسئله درگیرم که آیا من هرگز در زندگی‌ام تغییری کرده‌ام یا نه. و در اینجا هم به تفکیک تغییر در عوارض و جوهر نظر دارم. مرادم از تغییر، تغییر در عوارض نیست؛ مثل آنکه به طرز عجیبی احساس می‌کنم چهره‌ام تغییر کرده است. مرادم تغییر در جوهر است؛ آیا من هرگز توانسته‌ام از پوست خود بیرون بزنم؟ مدت‌هاست که با این مسئله درگیرم، اما راستش انتظار نداشتم در تجربۀ خاطره‌گردی این مدت، چنین عیان و بی‌هیچ نیازی به تفسیر، احساس کنم که بیشتر در خود گیر کرده‌ام تا اینکه از خود بیرون بزنم. هربار که به مسئلۀ «تغییر» فکر می‌کنم، دو نظرگاه پیش چشمم می‌آید: یکی نظرگاه روان‌شناسانه و د آخرین پست 1396...
ما را در سایت آخرین پست 1396 دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : samirarezaeephilosophyut بازدید : 2 تاريخ : جمعه 31 فروردين 1403 ساعت: 16:09