بالأخره پایاننامه تمام شد. نیاز به زمان دارم برای آنکه ببینم چه بر من گذشته است؛ چه در تجربۀ نوشتن آن، چه در محصول نهایی کار. باید زمان بگذرد تا دریابم چه تجربهای از نوشتن بود که مرا از نوشتن در اینجا بازمیداشت. اصلا چرا اینطور شده است که منی که همیشه به دفترچههایم خو کرده بودم، به متنهایی که باید حتما عازم جایی میشدم، تا در خلوتی، گوشۀ طبیعتی، جایی آنها را بنویسم، حالا هر دفترچۀ تازهای که میخرم، بدل به دفتر برنامهریزی میشود؟ باید زمان بگذرد تا حتی خود کاری را که انجام دادهام، بتوانم از نو ببینم و از نو دریابم. با این حال چیزی از آن دور، مثل ستارهای در آسمان یک شب آلودۀ غبار گرفتۀ تهران، خودنمایی میکند؛ یک کلمه: نیرو. چشمانم را که میبندم، این کلمه، خاطرۀ محوی است که از لابهلای تمام آن خطوط برایم مانده. موضوعی که من روی آن کار کردم، «اروس» بود. «اروس»، معنای وسیعی در زبان یونانی دارد؛ از کامورزی تنانه تا فکرورزی نفسانی، از عشق تا دوستی. اما آنچه از این موضوع برای من ماند، تعبیر «نیرو» بود. هرچه بیشتر در نوشتن پایاننامه پیش رفتم، بیشتر دریافتم که اروس طرح نحوی از «حرکت» و به همین میزان طرح نحوی از «نیرو» است. «نیرو» واژۀ خاصی است؛ کیفیت دارد. گرچه غالبا «نیرو» را با «قوه» و «بالقوگی» یکسان میانگاریم، اما این تعبیر با خود واژۀ نیرو برابری نمیکند. نیرو قوه نیست؛ دستکم تا آنجایی که ما قوه را به فعلیت «میرسانیم»، اما نیرو را «آزاد میکنیم».اصلا گویی از ابتدا در کلمۀ نیرو، طرح آزادی نهفته است. شاید اگر اینطور بنگریم، بیشتر بتوان نیرو را با قوه، نه در معنای آنچه روبروی فعلیت است، بلکه در آن معنی که قوه با «توان» و «قوت» ترادفی دارد، هممعنی در نظر گرفت.طول میکش آخرین پست 1396...
ما را در سایت آخرین پست 1396 دنبال می کنید
برچسب : نویسنده : samirarezaeephilosophyut بازدید : 3 تاريخ : جمعه 31 فروردين 1403 ساعت: 16:09